چای برگامت
بی تو تلخ
باعسل
نوچ
دستم
نمی رود
به شعر
دلم به لبهایت
پایم به خانه ات
صاحبدلان خدا را
دل می رود ز دستم
دردا که راز پنهان
خواهد شد
آش کارا
آش نخورده
کار از کار گذشته
رفته و بر نمی گرده
لیوان پشت لیوان خالی
پشت شیشه باران
دلم در هوای یک روز آفتابی
تابِ بی تابی هایت را
ندارد
دیگراین زن
مثل زمین که بی آسمان
مثل خانه که بی سقف
مثل پل بی ستون
مثل شیرین بی فرهاد
مثل همه عسلهای دنیا بی تو
گریه ام می گیرد
اما صلاحِ کار کجا
و منِ خراب
سماعِ شعرم کجا
نغمۀ سازت
شکر خنده ات
--که شوخی شوخی
شکارش شدم--
بشد
که یادِ خوشش باد
روزگارِ وصال
یا شیخ اجل
باشد که باز نبینم
دیدار آشنا را
No comments:
Post a Comment