او که دیگری نبود
بودا بود
میان بازوانم
اسرار مگو
می گفت
که در انتهای روز
آموزگارانند سینه هایم
استادی را که
تاب جعد گیسویم نمی آورد
لیک
سوغاتی سرخ از سویل
باد بزن دست رقصنده هایش
به زبان رمز ضرب پا
ناله سیم
وعده دیدارمی دهد
آنسوی آبهای سرد
گرم در آغوشم گیر
که به این مکتب کودکانند
پیری مرض مرگ
سیذهارتای من!
او که دیگری نبود
بودش ترانه بود
با طعم ریوخای سرخ
رخ نمودمش
کنار آب رکن آباد و
گلگشت مصفای
کلمب آبادِ
آبی رنگ
من بی رنگ
او بی رنج...
زنگ ستاره ها
در گوشم
طنینِ
مرزی انداخت
که بوسه بوسه
شکست
مثل شیشه بر سنگ
دریغ که نماند ولی
او که دیگری نبود
در نبودش
همیشه بود
No comments:
Post a Comment