بردمت تو مهمونی
شاعر مریم علیخانی
بردمت تو مهمونی
دیدم غریب و حیرونی
با دوستام آشنات کردم
عزّت تپونت کردم
دوستهای منو دیدی
یکی رو مثل گل چیدی
باش گفتی و خندیدی
باش همش میرقصیدی
حتا تو حال خر کیفی
کمی به شلوارت ریدی
همهرو از یادت بردی
منو هم از دلت بردی
اون شبایی که تا صبح
پا به پات بیدار موندم
اون روزایی که تا شب
به خاطرِ تو وقت کشتم
اون همه عشقِ پاکی
که ارزون به پات ریختم
رفتی وتو فیسبوکت
با خوشحالی ادش کردی
ساعتها نشستی و یک یک
عکساشو نگاه کردی
دیدی با همه نایسه
می رقصه و میلاسه
دیدی خبری نیستی
واسش هیچ پخی نیستی
از
تو بهترون هستش
گل به سر سرون هستش
دیدی که سیاسیه
با تو خیلی فرق داره
خیلی از تبت کم شد
شایدم حالت بد شد
خوب شد هرچی شد
ولی
دلت واسه من تنگ شد
هی تلفن و هی پیغام
و هی پسغام هی
اسکایپ
می دونم که پشیمونی
ولی نداره هیچ سودی
من یارِ
بی وفا نمیخوام
بی مهر و صفا نمیخوام
من هنوزم دوستت دارم
ولی دل شکستهام جانم
باید برم ته دنیا
تا
بشم با خودم تنها
بعدش
توی تنهایی
بکنم
به حالت فکری
شاید با کسی رفتم
کون
لقتو ساختم
شاید تو رو بخشیدم
بازم
بهت برگشتم
درسِ
عاشقی درسیسیت
که
هرگز ز یاد نبرم
دردِ
عاشقی دردیست
که
به صد دوا ندهم
Unfortunately, a very common story these days.
ReplyDeleteAnd very painful.
Delete