روزی روزگاری
در عبور از خیابانی
رهگذری میبینی
پنداری آشنا
به فکر فرو میروی
که او را
کجا دیده ای
کجا؟
خواب هنگام
سرت از خاطرهای شیرین
ناگهان سنگین
در بالش فرو میرود
دردی تلخ
تیری انگار
سینهات را میشکافد
نفسی به عمق آه
از گلویت میگذرد
که دریغ آن آشنا
روزی یگانه عشقم بود
No comments:
Post a Comment