باید بروی
فکر می کنم با انگشتهایم
آرام میشوند رگهای پشتم
بال میشوند بازوهایم
بال بال می زنم
فکر می کنم نه با کف پایم
مثل کف دستم می شناسم صدایت را
که صد درجه زیر صفر سرد می شود
می گوید یخ بخیر
یخ بخیر خوابِ قطبی
پر پر ریحان
بریده های گوجه بر بشقاب
پنیر سفید بر نان
میز را چیده ام
برای دو نفر
دیر آمده ای دوباره
دیگر به هیچ فکر می کنم
و لباسی برای نمایش
در نقش الیزابت
قد بلند و جوان
شاد
اگر کتابی داشتم
که جغدی رویش نقش داشت
مدرسه نزدیکتر می شد
از تظاهر
دور می شد
از هو هو هو
تب دارم نمی بینی
خواب بدی دیده ام
فکر می کنم
تعبیرش این است که
باید بروی
No comments:
Post a Comment