مور مور
تنم را
می جود
جانم را
چشمهایم در بالش
قطره قطره آب می شوند
فریادم را
عمق تشک
مشت هایم را فنرهایش
تنم را تب
می کشد
دندان دندان
می لرزم
و لعنتم را
نثار تمام قصه های پریان می کنم
که پایانشان خوش بود
هیچ شهبانویی
هرگز تب نمی کرد
هیچ شاهی
تقلب
و پری آبی
همیشه بر پری سیاه
به تکان چوب جادویش
پیروز
شاید طلسمی
در کارتسبیحم است
که هرچه سبحان می گویم
اناللله می شود
از جاری بی امان اشک
به دوش پناه می برم
ملائک در می زنند
ها! چه می خواهید
باز آمده اید گِل چه کسی را
به پیمانه زنیدو پیمان شکنید؟
باز ویران می شوم
ارتش موران
دست به کار
از ستون ساق هایم
تا سقف سرم
این بنا
از آن قصه ها کهنه تر
ولی شعر همیشه تازه است
وشب نواخت های شوپن را
عاشقانه می شنود
No comments:
Post a Comment