Monday, March 17, 2014

را را ری را

دل شام شور
می زند برایت
ساعت ماهور
به نفس نفس افتاده
میز بر پاشنه
چشمِ صندلی
خشک به خیابان
شهر خیس
از فین فین شب
برهنه بر بستر
تب مومیایی ام کرده
می غلطم میان
یک مشت نتِ بی منت
هرچه نگاهشان می کنم
صدای سیم نمی دهند
دولا چنگ می زنم
به گیس هایم
سرمی خورم
زیر خط سُل
شُل می شوم
هق هق هایده
جیغ جیغ حمیرا
را را ری را
می گویند شیدا شده ای
می گویم گم شده ام
می گویند پیدا می شود






No comments:

Post a Comment