Sunday, March 9, 2014

دو هفت روز

دو هفت روز
از آخِ آخرین دیدار
دیدی؟
شد که بشود
تا باشد که باشی
بدرخشی
هر چه آسمان تیره تر
سپید تری

فوت میکنم
همه چراغ های آرزو را 
پس میزنم دست خدایان را
خط میزنم سر نوشتم
می نویسم
آرامم

تکان نخوردم
راه خود کج کرد خود را
تا مرا ببرد
دور از تو
باش
تا گرد شود
ولی نخواه
دوباره عاشقت شوم

هر چقدر هم
دل زمین برای باران تنگ شود
بیابان خواهم زیست
در زهدانم
زندگی نفس نفس
تشنه یک قطره
برای هزاره دیگری
وول خواهد خورد
آن زمان که باران
خود تشنه زمین باشد
دو هفت هزار سال حتی

No comments:

Post a Comment