Saturday, September 15, 2012

ماده گرگ

ماده ایست که توله‌هایش را میخورد
هر غروب سرشان را می‌جود
هر شب آبستنشان میشود
و هر صبح از نو میزایدشان
 
به توله‌هایش که نزدیک شوی
پنجه و دندان نشانت می‌دهد
خیز بر می‌دارد، میراند ت
تا در انزوا پشت یک یکشان را بخراشد
همهٔ مهر مادرانه اشٔ همین است
 
هر که توله‌هایش را نوازش کند
سزایش جای پنجولی
که تا ابد میسوزدو میسوزاند
دنیا جای بدیست و فقط او مادرست
 

Tuesday, September 11, 2012

Muse

I went out for a walk
Gazed at the stars
Listened to the crickets
Stood there quite a while
I knew you were hiding somewhere
Between your summer and my fall
 
I sat there waiting
Cool as wet grass under moonshine
Then threw a rock into the fresh water
There came a bass “ouch”
And accompanied the soprano pipistrelles
I threw one rock after the other
The whole night accompanied me in a choir
For your godly sleep, a lullaby only
 
I will find you one day
Put my poetic hands round your shoulders
Then squeeze and squeeze until you confess
Which was first: the word or music

Saturday, September 8, 2012

L Pill

There is
A pill, called
“L Pill”. When I
Take it, I love everything.
 
I love life
I love myself
I love what I am doing
And I do them with energy.
 
I sleep well
And have sweet
Dreams. I laugh from
The bottom of my heart.
 
I have good
Concentration on my
Readings. I do not get those
Stomach cramps or back spasms.
 
When I go to
A bar or a liquor store
They ask for my ID, And
When I walk, I walk on clouds.
 
But
Last night
The pill walked
Out on me. Again.

Thursday, September 6, 2012

تو زیبا شدی

تو زیبا شدی
آن هنگام که من
به چکاوکِ کوچکی
که در گلویِ تست
دل باختم
 
تو زیبا شدی
مثل سرزمینهای گرمسیر
و زیباترین پرستوها
بسویت پر کشیدند
 
تو زیبا شدی
بالیدی, شکوفا شدی
و پروانه ها
ازگلهای جاودانت
شیرین کام شدند
 
من اما هرگز
پشیمان نشدم
تلخ نشدم
یخ نزدم
و با لبخندی
زیباترت کردم

Monday, September 3, 2012

یادم

 
امروز
یادم رفت
صبحانه بخورم.
 
امروز
یادم رفت
اخبار دنیا را گوش دهم.
 
امروز
پیامکی نفرستادم
که "صبح عشقم به خیر!"
 
امروز
پلک پنجره‌ها
بسته مانده بود.
 
از خلأ زهدانم
بوی مردی می‌‌آمد
از جنس درختان همیشه سبز
 
و از دیوارها
پژواک در هم شکستن رویایی
از جنس یخهای قطبی.
 
و قلبم
این قلب زود باور و پر تردید
همچنان که تقلا میکرد به طپیدن
 
ندا می داد
بین نه و آری
شعر را برگزینم.
 
امروز
یادم آمد
که خواب بودم.
 
 

می شود ؟

می شود
بازگردم به زهدانت
و دوباره متولد شوم
به همان دنیایی
که از آن آوردیم؟
 
می شود
آنجا دوباره
همبازی پیدا کنم
بی‌ آنکه سر زانوهایم
زخم شوند؟
 
می شود
نبری بند نافم را تا هر شب
سر بند را بگیرم و برگردم
و درانتهایش تو باشی‌
حتا تا دیر وقت؟
 
می شود
هر تنهایی‌
نام تو را ببرم
تا نمیرم
اینگونه تدریجی‌؟