Monday, March 9, 2015

چرا؟

چرا؟
چرا ندارد
من یک پرسش بزرگتر می بینم
با چشمهایم در گودی کاسه اش
که غرق می شود
در سیاهی
فقط تویی آینه که هر بار
از سایه های خاکستری
به تو پناه آورده ام
با رب دوشامبر سفید
از دوش بیرون آمده ام
با قدم های خیس
روی کاشی های سرمه ای
تصویر لرزان بخار آلوده
تا بوده
چرا بوده
من بعد
چرا نه؟
افهم و لا غیر الا
یک نفر که همیشه می گوید
نایس
حتی انتظار
برای هفته ای یک بار
صدای عزیزم گویش
مثل قدم های روباه
نزدیک می شود
ساعت کند ده می شود
هفته به یکشنبه
ولی به آخر نه
باز دوشنبه
تمام نمی شود
می چرخیم چقدر
باز بهار می آید
کجا بروم؟
می رویم
سفر یا بازی یا میدان جنگ
تا پیروزی
من می بازم
تا دوستم داشته باشی
بازنده ها را دست بند می زنی
بازی دزد و پلیس
ناگهان دندانم درد می گیرد
استیک خوب می پزی
ده ها سال است
هر شبات کارت این است
به مزاق من خوش آمدی
از شانس گند
توی جمجمه ات آکله ای
کنترل بازی را گرفته
هی گیم اورت می کند
یکی از همین روزها
بر خوان خانی
شکمت را می گسترند
لنگه گوشواره مرواریدم را می یابند
تو هرگز نمی توانی
با من فقط دوست باشی
چون گیر کرده ای
لای لبخندم
به مژگان سیه
کردم هزاران رخنه در دینت
یهو یهوه به پیکارت
مثل یک تصویر لرزان در بخار آینه ات
می پرسد چرا؟
هیچ جا نمی روی
جهان گرد است و ما گیر همیم
سفر بازی یا جنگ
من پرسش بزرگتری دارم