Wednesday, June 12, 2013

چای برگامت

چای برگامت
بی تو تلخ
باعسل
نوچ
دستم
نمی رود
به شعر
دلم به لبهایت
پایم به خانه ات
صاحبدلان خدا را
دل می رود ز دستم
دردا که راز پنهان
خواهد شد
آش کارا
آش نخورده
کار از کار گذشته
رفته و بر نمی گرده
لیوان پشت لیوان خالی
پشت شیشه باران
دلم در هوای یک روز آفتابی
تابِ بی تابی هایت را
ندارد
دیگراین زن
مثل زمین که بی آسمان
مثل خانه که بی سقف
مثل پل بی ستون
مثل شیرین بی فرهاد
مثل همه عسلهای دنیا بی تو
گریه ام می گیرد
اما صلاحِ کار کجا
و منِ خراب
سماعِ شعرم کجا
نغمۀ سازت
شکر خنده ات
--که شوخی شوخی
شکارش شدم--
بشد
که یادِ خوشش باد
روزگارِ وصال
 
یا شیخ اجل
باشد که باز نبینم
دیدار آشنا را
 

Tuesday, June 11, 2013

سیب

بگو گناهکار منم
ولی سیب را اینبار
تو دست من دادی
آدم!
 
من که از باغ و درخت
در معصومیت خویش
بی خبر بودم
گفتم تو را
 
شمردم
سیب های گاز زده را
نشانت دادم
لکه های دامنم
 
ایستادم
پای حرفم ... حقیقت
گذاشتم
سیب آخر را بر سرم
 
ولی تو پنهانی و بی هوا
جای سیب
قلبم را نشانه رفتی
ویلیام!

Friday, June 7, 2013

مهمانی سپید

 
خانم مرلین مونرو
خیالت تخت
تحت ما تحت هیچ کداممان
شعله ای اگر باشد
رویش می نشینیم و دم نمی زنیم
تنها ژست می گیریم
به دوربین لبخند می زنیم
 
مستیمان بهانه ای
برای پایکوبی بی مناسبت
رقصمان فرصتی
برای تلاقی نگاهها و اندامها
و شاید تماسهایی تصادفی
 
از سر تصادف
اینجا جمع شده ایم
ازانقلاب اولیا
عقده های مربیان
جنبش فرزندان
 
این مهمانی سپید
کلاس جبرانی
نوجوانی هاییست
که جای عشق و حال
پشت کنکور ماضی شد
توی دانشگاه رویا
 
در دل هرکداممان رازی
در سرمان سودایی
در دستمان گیلاسی
بنده واربه پرستش لحظه
لبخند و گوشه چشمی
 
یک نگاه حلال است
دو تا حال
سه تا حق
می دهید به ما؟
ما تشبیه معصومانه اساطیریم
 
 

اندر باب گردش علمی مازیار و تحقیق وی در باب استحکام درخت

 
همه سرشان به سنگ می خورد
تو به درخت
درخت به خودرو
خودرو به فرمان
فرمان به دندان
دهانت صاف برادر
 
فک ما افتاد
از بس که گفتیم ولی
یک گوشت در و
یک گوشت دروازه غار
 
قار قارِ کلاغ و
قیل و قال از برای هیچ نصیحت و
پوچ زندگی
ولی
یک بار تنها
تو یک بار زندگی می کنی
 
پس پیدا کن خرده های دندانت
بدوزلثه های پاره ات
کوتاه کن گوشهای درازت
--خیاط ماهری می خواهی بی خیال—
خالی کن شکمت را از پند
رودل کرده ای
درد و دل کن
و از نو گوش کن
با چشمهای باز
دهانِ بسته
 
خسته اند این خلایق
زهرِ زمانه تلخشان کرده
گوشهایت را از عسل
پر کن
دهانت را از گلاب
 
خواب؟
نه
زندگی ولی یک رویاست
تعبیرش به روشنایِ آبِ روان بسپارو
رسولِ بی ادا اصول
که پیامش در چرخه خواب های خشتکی
وعده بهشت برین نمی دهد و
خوفِ خفنِ فی خالدونِ ما تحتِ الامرهو
 
تو هم از مایی ولا کافرون
ما هم آنجا بوده ایم
که تو امروز افتاده ای
دستت را به من بده و بر خیز
گناه هیچ کس نیست
اصلا گناه نیست
 
دلِ مادر از گل است و
گلاب می شود به یک قطره اشکت
خار نرود به پایت
که بی خواب و خوراک می شود
برای جگر پاره اش
 
دلِ پدر از آیینه صافتر
بشکند
به هر تکه اش انعکاسِ مهرِتو می شود
تحتقاری اش
خیالِ خوشِ عصایِ پیری اش
 
از ما هم خیالت تخت
یک برادر داری
از یوناتان شیردل دلاورتر
از وزیر صنایع گرفتارتر
 
سه خواهر
که دو تاشان آناستازیا و درزیلا نیستند
چون تو سیندرلا نیستی
یکی هم شیرین شاعری ولی
خرمایِ بر نخیل
 
بنابر این
دست بر زانوی خودت
هر گُلی زدی به سر خودت
یا سرت به درخت بزن
 
زندگی از آنِ تو ست
و حق تو بیش از زخم و اخم و تَخم
به تُخمت هم نباشد تلخی اش
جان شیرینم
خواهر به فدایت
دنیا بی تو نباشد
 
شادی هدف زندگی ست و
کار جوهرِ مرد
مردِ بزرگ
دنیایِ آینده منتظرِ توست
می چرخد هر طور که بپیچانیش
لوله اش کن
زیر یک خمش رابگیر
فتیله پیچش کن
 
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمانِ
گنده گوز
 
مخصوصا آنهایی که بر سمندِ پدر
تنهایی به شمال می روند
در راه کرج کج می شوند
خودروشان به درخت می خورد
فکشان به فرمان
سرشان به سنگ
درس عبرت را
از بحر می شوند
جانِ برادر
از ما وقع درس گیر
به درخت گیر نده
 
نکن
به درخت
چی کار داشتی آخه؟
ای باااااا
آبت نبود
نونت نبود
شمال رفتنت چی بود؟