Thursday, January 9, 2014

جاودانگی

به من نزدیکتر نمی شوی
از دستهایم با سردی ناخنهایت
ده بار مرده اند و خود نمی دانی
پوست انداخته ای  
جاودانه تر شده ای از زمین
جوانتر از غول قصه ها
شیشه عمر دیو را سر کشیده ای یک جا
هنوز دوستم می داری؟
پری شده ام
ها
با آینه ها حرف می زنم
روی جدول ها راه می روم
لب باغچه ها
چه ها می کنی این روز ها
خوبی با احوال سکوتت
سوت نا سوت و کورت
کورکت خوب شد؟
شد که شد
زندگیست دیگر
بالا و بال بال دارد
پایینش را که دیدیم
آنهم مثل بالایش بود
بود که بود
بازیست دیگر
سر شکستنک دارد
دردت به جانِ خاخان
جان شیرینم
شیر
مرد
نمی میریم
از شکلی به شکل دیگر
سیالیم
یال در باد آویخته
تاخت می رویم
همین که می رویم خوش است و
خوشان است و
خو
شاید
دنیای دیگر
به همین دنیا سرازیر
بارها عشق تو منو کشت
دآش
سر به زیر
از اینجا در آوردم باز
دنیا به آخر نمی رسد تا عاشقم
غم

Friday, January 3, 2014

کوک

در جدال با گاو زندگی
هرگز ساعت پنج نمی شود
تا از مرگ جدا نیستی

همین که چشمت
بروی انعکاس آفتاب بر شیشه ها باز شد
می شکند
مفهومی که تو را
می رویاند مثل بوته مخمل

و سیاه رنگ تداوم
وصدای پرنده ای بر دورترین شاخه متواتر
 تا نهایتی که از حیات معما گونه تر می شود

چه می گویی؟
که زیبا شده ام
که خوبم مثل آواز بنان
که می بوسی هر نگاهم را در هوا

شوخی کوتاهیست
قصه زندگیم
یک روده دراز بین قرص و خون
تیک تیک ساعت و
انتظار آمدن
ترس رفتن
تنهایی
توهم

مرگ آرزو می شود
زندگی با سیفون عشقی عبث
ته چاه می رود
ولی تمام نمی شود لا مروت

دست به دلم بگذار
ببین که خون است
اگر دوستم داری
ساعتم را
یک جور دیگر کوک کن
یا مرگ یا مرهم

سنگ

سنگ بر سنگ
تا فلک
راه بر راه
چهار راه
سه راه
دو راه
راه راه
بر هم تلاقی می کنند راهمان
موازی می شویم
زیر مجموعه می شویم
زیر رادیکال می رویم
بر بُردار
بر دار
متنفرم از ریاضیات زندگی
ریاضت
ریاست
ریا
ری
ررررررر
نیستی تو؟

به اینجا که می رسیم
تاریخ
زنده می شود
روی پله ها
لای درز سنگ ها
دیواره ها
انعکاس سم اسبها را می شنوی؟

اینجا تاریخ
هیچ گاه از موعد نمی گذرد
به هر زبان
هر زمان
راهی هست
به مسجد کلیسا کنیسه
و شب
تمام ستارگان
در مجلس شورای لاهوتی
سرنوشت ناسوتیان را
با ریوخا و کاوا رقم می زنند

من یک رقمی
به هیچ رقمی راضی نمی شوم
رازی باشد
با ستارگانم
باز امشب
با ماه و پروین 
زهره و اصغر و اکبر و سایرین
سخنی گویم
از روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شبها
که بگویم از کدام دسته مردمان زمینم
آنها که تولدو را دیده اند
و آنها که تولدو را ندیده اند
تو ؟

مگر از دسته چشم فرو بستگان بر حقیقت تاریخ
چشم بندی به رو داشته باشی
که نبینی آنانکه میگذرند ماندگارانند
گذشتم از تو
مثل رد پای رنگ و رو رفته یک سیاح
از دل شهری که از تمدن هم پیرتر
گذشتم
کجا بودم؟
آها
آنجا که همه اش سنگ