Thursday, March 27, 2014

آقای شوپن

آقای شوپن
دیریست برایت ننوشته ام
ملالی نیست جز غیبت آفتاب
و حضوروزش های قطبی
که همه سلام های گرم را
پشت قاف
کاف کاف می کنند
مشت مشت
نگاه حب آمیز را
مفت مفت به فنا می دهند
و نا حق!

نگذار از حق بنویسم
که به قول رفیق نبی اصغر
(سلام ما علیه)
آنجا که شخصیت
حقیقت کجا
یا حرفی در این حد
یا چیزی در این مایه ها
هاه!
رفیق شفیقمان کجا؟
بزن
شوپن عزیز
کمی هم فلوت تبتی تنگش
که عاشقی از یادم برود
مثل علوم اجتماعی اول راهنمایی
و تاریخ سوم دبیرستان

جایت خالی
یکی از آن ساندویچ های اپل تری
و اسمال کافی گرفتیم
با اسمال بی کله
زدیم به بدن
با یه شات عرق
شاه تره البته
و تا به خودم آمدم دیدم جا تره
بچه روی اجاقه
و الخ!
خوب است که تو هستی
تو یوتیوب
اسپاتیفای
پندورا
که برایت بزُرایم
تا قیوم قیومت
جانت به رحمت
روحت شاد
مخصوصا برای ناکترن اول
ای ول!

Wednesday, March 19, 2014

آنفولانزا خر است

آنفولانزا خر است
با سم هایش رویت راه می رود
تمام تنت را له و لورده می کند
ماهیچه هایت را می چلاند
تمام استخوانهایت را خرد می کند
همه جایت درد می گیرد
حتی موهایت

آنفولانزا خر است
توی گوشت شیهه می کشد
تمام شب
نمی گذارد بخوابی
هی هزیان می گویی
تا صبح
کابوس می بینی
خر شده ای
سوارت شده اند
زیر بارهایشان
کمرت دارد می شکند

آنفولانزا خر است
اشتهایت را
تا حد علف کم می کند
می کشد هوس نان خامه ای را
هی آب می بندی به شکمت
هی آب نمک به گلویت

آنفولانزا خر است
اتاقت را طویله می کند
هر طرف را نگاه می کنی
دستمالهایی که تویشان فین کرده ای
پوست لیموهایی که توی چایت چلانده ای
لیوان ها و بشقاب های کثیف
لباسهای چرک
تلانبار کاغذ ها و کتابها

آنفولانزا خر است
خر فهمت می کند
تو تب و تنهایی
می فهمی که چه غلطی کردی
به بعضی ها اعتماد کردی
می فهمی آنکه دوستت می پنداشتی
به کونش هم نیست
همسایه ات که دوستت هم هست
که برایش کلی دل سوزاندی
اس ام اس می زند: بریم خرید
جواب می دهی: تب و لرز
جواب می دهد: آخی!
زنگ می زند
خوشحال می شوی
فقط می خواهد بپرسد فلان فروشگاه کجاست
می گویی ببخشید دارم می روم اورژانس
نمی توانم حرف بزنم
می گوید ببخشید و قطع می کند
مردم گرفتارن شب عیدی چه توقعی
تک و تنها راه می افتی سمت اورژانس
دستت به دیوار یک خط را می روی عین الاغ

آنفولانزا خر است
خیال می کنی دکتر و پرستارو داروخانه چی
که به رویت لبخند می زنند
بهت ادویل و دو تا کنِ آب میوه می دهند
از تو خوششان می آید
دل می سوزانند
عین مادر

آنفولانزا خر است
وقت نمی شناسد
چهارشنبه سوری شب عید
اینهمه پرژن کلاب اینهمه پارتی  
نمی فهمد کلاس داری
تحقیقت نصفه مانده
اینهمه کار داری
اضطراب در سهای نیمه کاره

آنفولانزا خر است
ولی تو خرتر که واکسن
مجانی بود ولی یادت رفت



Monday, March 17, 2014

را را ری را

دل شام شور
می زند برایت
ساعت ماهور
به نفس نفس افتاده
میز بر پاشنه
چشمِ صندلی
خشک به خیابان
شهر خیس
از فین فین شب
برهنه بر بستر
تب مومیایی ام کرده
می غلطم میان
یک مشت نتِ بی منت
هرچه نگاهشان می کنم
صدای سیم نمی دهند
دولا چنگ می زنم
به گیس هایم
سرمی خورم
زیر خط سُل
شُل می شوم
هق هق هایده
جیغ جیغ حمیرا
را را ری را
می گویند شیدا شده ای
می گویم گم شده ام
می گویند پیدا می شود






Sunday, March 9, 2014

دو هفت روز

دو هفت روز
از آخِ آخرین دیدار
دیدی؟
شد که بشود
تا باشد که باشی
بدرخشی
هر چه آسمان تیره تر
سپید تری

فوت میکنم
همه چراغ های آرزو را 
پس میزنم دست خدایان را
خط میزنم سر نوشتم
می نویسم
آرامم

تکان نخوردم
راه خود کج کرد خود را
تا مرا ببرد
دور از تو
باش
تا گرد شود
ولی نخواه
دوباره عاشقت شوم

هر چقدر هم
دل زمین برای باران تنگ شود
بیابان خواهم زیست
در زهدانم
زندگی نفس نفس
تشنه یک قطره
برای هزاره دیگری
وول خواهد خورد
آن زمان که باران
خود تشنه زمین باشد
دو هفت هزار سال حتی

مور مور

مور مور
تنم را
می جود
جانم را

چشمهایم در بالش
قطره قطره آب می شوند
فریادم را
عمق تشک
مشت هایم را فنرهایش
تنم را تب
می کشد

دندان دندان
می لرزم
و لعنتم را
نثار تمام قصه های پریان می کنم
که پایانشان خوش بود

هیچ شهبانویی
هرگز تب نمی کرد
هیچ شاهی
تقلب
و پری آبی
همیشه بر پری سیاه
به تکان چوب جادویش
پیروز

شاید طلسمی
در کارتسبیحم است
که هرچه سبحان می گویم
اناللله می شود

از جاری بی امان اشک
به دوش پناه می برم
ملائک در می زنند

ها! چه می خواهید
باز آمده اید گِل چه کسی را
به پیمانه زنیدو پیمان شکنید؟

باز ویران می شوم
ارتش موران
دست به کار
از ستون ساق هایم
تا سقف سرم

این بنا
از آن قصه ها کهنه تر
ولی شعر همیشه تازه است
وشب نواخت های شوپن را
عاشقانه می شنود