Tuesday, September 17, 2013

ما را ترساندند

ما را ترساندند
از غریق خورشید در افق
از سقوط ماه در اعماق
از اقیانوس که دود
از زمین که زلزال می شود
ما را ترساندند
که به چاه زمان پناه بریم و
به کلمه در آویزیم
تا نیامیزیم
با بوی یاسمن ها
بر شانه دیوار
در کوچه های آشتی
راستی
دستی را که نگرفتم
گرم بود آیا
و لبی را
و نامه ای را
که ما را ترساندند
الا از حسرت
 

Monday, September 16, 2013

او که دیگری نبود

او که دیگری نبود
بودا بود
میان بازوانم
 
اسرار مگو
می گفت
که در انتهای روز  
آموزگارانند سینه هایم
استادی را که
تاب جعد گیسویم نمی آورد
 
لیک
سوغاتی سرخ  از سویل
باد بزن دست رقصنده هایش
به زبان رمز  ضرب پا  ناله سیم
وعده دیدارمی دهد
آنسوی آبهای سرد
 
گرم در آغوشم گیر
که به این مکتب کودکانند
پیری مرض مرگ
سیذهارتای من!
 
او که دیگری نبود
بودش ترانه بود
با طعم ریوخای سرخ
 
رخ نمودمش
کنار آب رکن آباد و
گلگشت مصفای
کلمب آبادِ
آبی رنگ
من بی رنگ
او بی رنج...
 
زنگ ستاره ها
در گوشم
طنینِ
مرزی انداخت
که بوسه بوسه
شکست
مثل شیشه بر سنگ
دریغ که نماند ولی
 
او که دیگری نبود
در نبودش
همیشه بود