Monday, March 25, 2013

خداحافظ

خداحافظ
 
گرد که می شوم
ناگزیرم
به غلطیدن
مثل اشک
روی سرپایین زندگی
ناگزیرم
 
خداحافظ
خوابِ آرامِ بی زولپیدم
باز نیمروی صبحانه
به  یک نفر
لبخند می زند
خداحافظ
فصلِ بوی باران
باز سایه ام
در پیاده رو
تنها به خانه بر می گردد
 
خداحافظ
دلنشین ترین صدا
دوست داشتنی ترین دروغ
گریه دارترین خنده
اعتماد ابلهانه ام
درد فلسفی
تنهاترین همراهم
قصه بی پایان
به آخررسیده ام
گوشهایت را بگیر
فریاد بلندی کشیده ام

خواب

با پوستِ پاریزین 
بر بستری از اعتماد
با صبرمعصومانه اش
هم خوابه می شوم

تحمل
    تعرق
       طپش
خر
    پف
       غلت
بازو
    بوسه
           ناز
رازی
که در شکمم
لگد می زند
سر زا می رود

آرام می خوابم
و صبح می روم
ژولیده وشادو شیشه ای

بی آنکه برهنه شوم
مرا می بیند
  

پنجره

پنجره باز است
از بلندیهای هارلم
هوای تازه بدرون
می تابد  آفتاب
بی دق الباب
بر صبحِ تعطیلِ این اتاق
برچای در لیوان
پنیر در لقمه نان
من در آغوش تو
فرو می شود  نفسی نو
در باز دم کلمه ای
که  لای لب  جان می بازد
سزایمان سکوت است
و سوار شدن بر موجی گیج
و پیش     پیش  بینی
روزی که مثل حلوا
 آب می شود
بر نقشه ها؟
              رها
بالا می روم از آفتاب
تاافقِ سرخ آبیِ هارلم
غباری بی دغدغه که
پنجره باز است

از کدام عنصر؟

بگو از کدام عنصری؟
آتشی و می سوزانیم
آبی و سردم می کنی
بادی و می روی
خاکی وفراموشم می کنی
 
نخ دادم نگرفتی
کش شدی در رفتی
در شدم بستی
سد شدی شکستم
تکه هایم را بند زدی
بند نکردم رفتم
دلت برایم تنگ شد
 
تاریکی پراز جن است
تنهایی پراز تاریکی
می ترسم
ولی عادت ندارم
به مهربانی بی انتظار
مانده ام تنها
 
سنگی داده ای دستم
نمی دانم بزنم به
کدام بالش
یا خودم
مانده ام توی شک
 
این سیب را می بینی؟
ترکم کن همین الان
اگر بهترین زن دنیا نیستم
برای امیری چون تو
 
 
 
 
 

باغ مخفی

پشت این دریچه
باغی ست
مخفی
با دو حالت
خوب یا بد.
اگر بد
که یک حالت   
هیچ.
ولی خوب را
دو حالت.
یا خوش بخت
می شوم
فبها و نعم.
یا معتادش
با سه حالت
نئشگی
خماری
و ترکم.
باز پشت در
می یابم خود را
همین جا که هستم
پشت این دریچه
باغی ست
 
 

هلو

چه گیری دادی
 به گلو
       هلو! 
های با توام
   نا رنجیِ  
        رنج و رورفته
سرخِ صورتیِ سوراخ فوری
 فرو   رو   فورن
یا   بیا
    بالایِ افق  
            آفتاب  شو
    شب  یا روز  ؟
به روزم من
 بی اما
تمنا
 دارم    
می پرسم
برای بار سوم
       بنده وکیلم؟ 
 
 
  

همان دورها بمان

منتظرم
یکی قرار است بیاید
که هیچوقت نمی اید
از آهنگ شاد
گریه ام می گیرد
از بوی قهوه جو ضعف
       نیا    
همان دورها بمان
هر جا که هستی
پشت کلیسای ریور ساید
پشت هادسن رود
پشتِ کوه
پشتِ ماه
پشتِ اسکرینِ آیفون فایو
دستهایم دیگر
مثلِ کیفِ هِنری خالی
خودم بی حس
مثلِ خودِ هِنری
 
از اینجا تا تسکین
یک گاز از کیکی
که خون بالا می آوری
کار درست را
تو کردی مردیت
آدمها را درست دیدی
زمین قانون جاذبه را
دفع می کند
نمی توانیم بچسبیم
 
بیهوده به قانون ترافیک
احترام می گذارم
سرعت
سبقت
سر خوردن
روی یخ
پشت پیچ
صعود سقوط
دریاچه یخ
و هیچ
چقدر نزدیک
نشد بگذرم
آب از سرم
 
با این همه
سر به هواییم
که مادرم را
کلافه می کرد
"دقت کن"
و ساعت را
زود می گفت
تا ندوم
تا زمین نخورم
دیر می رسیدم
 
ناضم پیر دختر
حی و حاضر
با ابروهای پاچه بزش
تا لب مقنعه اش
عقده اش به لبش
نمره انضباطم را
کم می کرد
به جهنم
حالا هر روز
جوراب سفید می پوشم
و ناخن بلند
و مو هایم را
از هر جایی که بخواهم
می دهم بیرون
اصلن برود توی
 چشمت
کور
می خواستی
عاشق نشوی
زندگی فیلم هندی نیست
آن مرتیکه هم
ریشی کاپور
آندر سکوی باهر نا آسوکه
باهر سکوی آندر نا جاسوکه
..
 
گیر افتاده ای
خاک بر سر
توهم زده ای
شبح اپرا دیده ای
روی دیگرش را
حالا می بینی
چه کسی
خالی می برد
از این زمین
خالی بند