Tuesday, September 23, 2014

عین خیال

عین خیال است
طرح قالی
رنگ سرخ چوبی
حس استکاتو
تو
تُنالیته
حالیته؟

تِه
تِه پِه تِه
می کنند
کلید های کیبُرد
کی بود
کی بُرد
من نبودم خدا بود
همیشه یکی بود و یکی نبود
و دست آخر کلاغه به خونش نرسید
پنیرش را به روباه باخت
به دُم دلفریبش
دَمِ روباه
گرم
م

رو سیاهی
به آنکسی ماند
که صدایش قار بود و
ناله هایش یشمی
حرفِ دلش پشم و
خودش پشیمان
ای امان

ماند
رویِ دستِ خودش
ولی بسیار است دست
بالای دست
حالا دست دست
همه با هم مستِ مست
هرچه هست همین است
عین خیال
طرح قالی
رنگ سرخ چوبی
حس استکاتو
بی تو





Sunday, May 4, 2014

Tongues

Blossoms whisper
Pink dreams of a long cold winter
Your eyes glitter and I read
What your "broken English" cannot say
In a moment of eternal power
We create a bond 
Free from the interference of tongues

Gitme.

Bahar
Revives words
Forgotten long ago.
Phrase by phrase I get close
To the radiance of a sentence that says,
Seni seviyorum.
Let fingers talk,
       eyes listen,
And lips bloom.
Like spring
Speak in me, but
Gitme.



*Bahar: spring
*Gitme: Don't go
*Seni seviyorum: I love you

Feeling you


Here I feel you, too
Somewhere in my chest
You the stranger
I have known forever

Here I stand
Among the stars and sand
And stare at the horizon
Which unites you and I

Here I enter
In a relationship with
The innocence of a migrating bird
Flown to a  lonely tree in a warmer land

چه خبر

خوب
خوبی؟
چطوری  
چه خبر

مبتلا شده ام
به درد بشر
دوایم آب انگور

خدا به دور
سوره نور بخوان
خوب می شوی
قسم به موت

روت سفید
روم به دیوار
هوار هوار

یواش یواش
داریم میریم
تا ته خط
نگران نباش

باش و اوباش
همه طرف
غم نان هم یه طرف

غصه نخور
درست میشه
یه برفیه که آب میشه
بهار میشه

آره میشه
ولی پیرمی شیم
جوونیمون رفته دیگه

فدای سرت
بزار بره
صد سال اولش اینه
تهش اونه

هاها آره
اون که میگی
درست میگی

پس چی بابا
غصه ها رو بزار کنار
بزن کنار هوا بیاد
یه فکر تازه تر بیاد

فکر می کنم
داره میاد
می بینمش
همین جا ِ

خوب که نگاهش بکنی
همین جا بود
تو ندیدی
آب بودش و تشنه بودی

آره می دونم
یارم بود و من نبودم
گرد جهان رفته بودم

حالا بیا
دیر نشده
یار تو خونه
اشکها رو پاک
خنده ها یادت بمونه
تا که بوده همین بوده
هر زمونی
هر جا بوده
آسمون این رنگی بوده
درد آدما
درمونش
بی رنگی بوده
یه دست گرم
یه نگاه مهربون بوده
بیا بغلم
عزیز دلم
 تاج سرم
قربون اون چشات برم


مادرم

می ترسم از بهار
گاهی که شب می شود
از بوی آغوشش دور
چه بی رحمم
هم دست روزگار
دخترش را ربوده ام

سرد می خزد زیر پوستم
مار مار می پیچد
توی دلم دردِ تنگی
زنگی می زنم آنسوی آب
بیدارش می کنم
می گوید دخترم

لبهایم را می کشم
صدای لبخند دهند کلماتم
ماتم از اینهمه فاصله با یک آغوش
اگر پیشم بود
چای سبز و بهار نارنج
چند دانه خرما

چرا
چیزی بهتر جستم
که نبود
انگار که پیشش
می گویم مادرم چای دم کنم
تا نمازت تمام شود

دو رکعت بخواند
خواب می روم
می بینم
تنگ
در آغوشم
کشیده است


معجزه


معما می شود
وجود
معنی خود را
مستقل از جوانی و جور
جان می گیرد از هر تار قلبم
ریش ریش
می شود
جوی خون
بوی جنگ
رگبار مسلسل ها
الله الله الله
لا اله الا الله
 فریاد ها
بام بام
ملت مردم می شوند
فکر نکن سه ساله بودم نفهمیدم
پنج ساله بودم شنیدم
صد دام بر راهمان ریختند
هزار بمب بر سرمان
موش و موشک شد
مادرم موهایش مش
پدرم شپش
در جیبهایش جبهه گرفت
شمشیرعتیق پدر بزرگ
گم شد
هیچ کس نفهمید
حتی عموی کوچک
کوچک بودیم ولی پنج تا پنج تا
مشق شب می نوشتیم
زیرنفت چراغ
چرا برق می رود کجا؟
کی عمو علی از جنگ
بر نمی گردد هرگز هرگز
یتیم های قصه های دیکنز
پسر خاله هایمان می شوند
خاله ها زنهای دوم
بنیاد شهید وام می دهد
شوهر خاله ها سکه
درام های هندی
دستگاه و وی اچ اس

معجزه
همه اش مثل معجزه
یک فکر یا خاطره
خدا گواهه
نمی دانم اینجا
سر از کجا در آوردم
با دست و پای نمدی چرا؟


اجالتا سکوت

ویولن صدای دلشوره می دهد
پیانو ولی ...
مخصوصا وقتی
شما آقای شوپن
دو پایی می روید رویم
یکی در میان
صدای سفید و سیاه می دهم
از شب نواخت اولت هم
شاعرانه تر کلید می کنم
 به همه بول شت های بشر

تا حدی که برشت ننوشت
و حافظ نسرشت گل آدم
دم به دم
بر همه دم
دما دم
هر دم بیل
می شود خلاصه اش

از خودت دفاع می کنی
جنگ آرشه و آش می شود
یا بی نمک
یا شور می افتد به دلم
دست بردارکه دل خونم
از زمانه و رسمش
رسمیت نمی کنم
اهلیت نمی شوم
حتی اگر تمام ساعت های چهار
سر قرار حاضر شوی
بی قرار نمی شوم

حکم الهه عقل است
که دامن قرمزش
توی هوا چین می خورد
می چرخد ومی خندد
به ریش هر فلسفه ای
که از آتن بر خاسته
بر صلیب نشسته
بر مناره مهتزز

اصرار نکن
شاعرم ولی
امضا نمی کنم
چه ده سال چه پنجاه
عمر بشر قد نمی دهد

آتن سبیلش را تاب می دهد
مادر بزرگم خواب می بیند
مادرم به به ضریح
زاری می کند
در من ولی
خدایی حلول کرده است

اجالتا سکوت می کنم

Thursday, March 27, 2014

آقای شوپن

آقای شوپن
دیریست برایت ننوشته ام
ملالی نیست جز غیبت آفتاب
و حضوروزش های قطبی
که همه سلام های گرم را
پشت قاف
کاف کاف می کنند
مشت مشت
نگاه حب آمیز را
مفت مفت به فنا می دهند
و نا حق!

نگذار از حق بنویسم
که به قول رفیق نبی اصغر
(سلام ما علیه)
آنجا که شخصیت
حقیقت کجا
یا حرفی در این حد
یا چیزی در این مایه ها
هاه!
رفیق شفیقمان کجا؟
بزن
شوپن عزیز
کمی هم فلوت تبتی تنگش
که عاشقی از یادم برود
مثل علوم اجتماعی اول راهنمایی
و تاریخ سوم دبیرستان

جایت خالی
یکی از آن ساندویچ های اپل تری
و اسمال کافی گرفتیم
با اسمال بی کله
زدیم به بدن
با یه شات عرق
شاه تره البته
و تا به خودم آمدم دیدم جا تره
بچه روی اجاقه
و الخ!
خوب است که تو هستی
تو یوتیوب
اسپاتیفای
پندورا
که برایت بزُرایم
تا قیوم قیومت
جانت به رحمت
روحت شاد
مخصوصا برای ناکترن اول
ای ول!