Thursday, January 31, 2013

شاعر

 
شاعر که باشی‌
همیشه در عمقی
عمق وسوسه انگیزو پر اعجاز تصویری
خلق شده از نگاهی‌
شاعر که باشی‌
هرچه افقی شوی یا عمودی
هیچ حرفی‌ جدول تنهایی‌‌هات را پر نمی‌‌کند
واژه خدا می شود
خدایی بی وحی
بی آیاتی برای وصفِ آن حسّ ژرف
شاعر که باشی‌
هرگز نخواهی مرد؛ به مرگ طبیعی

بازیگر

بازیگرم
خودم نویسنده
و کارگردانم
همیشه همان نقش
همان تک گویی
همان صحنه
همان دکور و میزانسن
فقط تماشاچی
هر ترم عوض می‌‌شود
و آخر نمایش نمره می‌خواهد

Wednesday, January 30, 2013

زندگی همین گونه زیباست

چای هست عسل هست
و این لیموها که نچلاندیشان
نمی گویم کاش می ماندی
دستهایت را برایم می گذاشتی لااقل
 
زندگی همین گونه زیباست
تو راست می گفتی
این دیوارها چه آرام گرفته اند
این پنجره ها چه بی قضاوت
 
شب دیگر در من غلت نمی زند
شب زیر سرم مثل بازویت نرم
تنم را گرم می پیچد بی انتظار
و تا صبح می بوسدم– به خیالش پنهانی
 
اما من  از طعمشان می فهمم
از همان اول از نگاهت پیدا بود
واز موهایت که به رنگ شب بود
که تومسافری و فرستاده

The Great Pharaoh of Chelsea

 
Like a pharaoh half naked
In a white Egyptian cotton towel
Wrapped around his waist
And a hand towel on his head
Tucked behind his ears
He avoids eye contact with me
My heart sinks into my wet slippers
And I begin to worship him secretly
As I get out of the shower
In the morning after
I put my finger in the cage.
What difference does it make
If it was not as venomous
It needed the courage of Cleopatra
To touch his snake.
 
 
 

Like Ophelia by Hamlet

 
For the best night to follow the worst night
You should always arrive late in a Persian way
Especially when you have cried until four a.m.
Like four hundred years of loneliness
Hit by the Slings and Arrows of outrageous Fortune
You should hesitate, arrive late and miss the play
To lie down like Ophelia by Hamlet
Whispering his soliloquy in your ear in Persian
A tragedy more dramatic and wilder than yours
Three times until you fall asleep exhausted and neutral
In order to forgive, to have compassion for the one
Who broke your heart; perhaps he had a reason,
So you should always arrive late at least ten minutes
To be held at the door, and not even get refunded
To meet the smart guy on TV who tells you the plot
In three minutes the moment you are about to burst
In to be or not to be, to go on like this and suffer
Or to take Arms against a Sea of troubles, and end it all
To hear him say, life goes on, it goes up and down
You should delay, arrive late, then unPuzzel your will
For a happy ending with the Prince of Grief
To meet, to drink and Perchance to Dream
With the actor, the director, the writer, the poet
The painter, the translator, the film maker, the artist
The architect, the… oh what a carnivalesque
So burlesque in the ears of reality viewers
Oh my life, my life, my life, you are so surreal!
 

Saturday, January 26, 2013

Dilapidated


Dilapidated
Was the first word you asked me
When we met first
Dilapidated
Is how I feel now that I let you go
I happen to set
An example for my students

Friday, January 25, 2013

نمی‌ دانم چرا؟



نگران است یک وقت
تو این هواسرما نخورم
سرما بخورم
برایم سوپ می‌‌آورد
می‌میرد اگر
چیزی بگوید به اشتباه
که ناراحتم کند
هر جای دنیا که باشد
خودش را می‌رساند
از هر چه دارد
مرا بیشتر می‌بخشد
تمام سوال‌هایم را
به صداقت پاسخ می‌گوید
مبادا نگران شوم
به خاطرم نمی‌‌خوابد
با خنده‌ام می‌‌خندد
با گریه‌ام می‌‌گرید
همه حرفهایم را می‌شنود
با این وجود نمی‌‌دانم چرا
وقتی‌ که می‌گویم تنهام
با همان قدو بالای استوار
مثل کاخی ویران می‌‌شود

Thursday, January 24, 2013

نوازنده


به وقت گریه می‌‌خندد
به وقت جواب سکوت می‌کند
به وقت سوال نگاه می‌کند
به وقت حرف ساز می‌‌زند
به وقت عاشقی تنهایی‌ می‌کند
به وقت قهر آشتی‌ می‌کند
به وقت دوستی‌ دشمنی می‌کند
به وقت جدایی دوست می‌‌شود
به وقت مرگ زنده می‌‌شود

Wednesday, January 23, 2013

چه خوب است


چه خوب است کسی‌ را داشته باشی‌ که دلت برایش تنگ باشد
ازش دل شکسته باشی‌ ولی‌ نخواهی به پایش خار باشد
حبس کنی‌ خودت را در غم ولی‌ این غم تو را شیرین باشد

چه خوب است گرسنه باشی‌ و تو را یک خوراک خوش طعم باشد
که اگر بخوری تو را عاقبت مرگ باشد
اگر نخوری زنده، ولی‌ زندگی‌ات سراسر درد باشد

چه خوب است که تشنه باشی‌ و تو را آب باشد
ولی‌ تشنگی تو را از صد رفع عطش گواراتر باشد
همین غم، گرسنگی، تشنگی، همین درد تو را درمان باشد

تو بدان

تو که موسیقیت گران، خودت ارزانترینی
 برای ثروت و شهرت مثلِ روباه در کمینی
بدان هنرت زیبا ولی‌ در درون کریهی

 تو که مادرت گوید، مثلِ پیامبر روی زمینی‌
پستان‌های درشت و وزینی مدام پی‌ زنان با
بدان دزد ناموس، خون آشامِ عواطفِ لطیفی

تو که اینگونه دروغ می‌گویی با بی‌ شرمی
برایِ حفظِ ظاهر و وجههٔ اجتماعی
بدان لا‌اوبالی، بی‌ مسئولیت وخودخواهی

تو که جوابم دادی با بی‌وفایی بی‌ رحمی
اگر در خیالت برندهِ میدان و پیروزی
بدان مثلِ من یک روزی، دو متر زیر زمینی‌

Miracle (A Haiku)


I pointed out to
The sky. You saw the cloud in
The rain and nodded.

Saturday, January 19, 2013

My Room


My room is the size of a poet’s tomb

More accurately the size of a womb

Am I a fetus, a corpse, I’m confused

Or humanly, by the two worlds refused !