Friday, January 25, 2013

نمی‌ دانم چرا؟



نگران است یک وقت
تو این هواسرما نخورم
سرما بخورم
برایم سوپ می‌‌آورد
می‌میرد اگر
چیزی بگوید به اشتباه
که ناراحتم کند
هر جای دنیا که باشد
خودش را می‌رساند
از هر چه دارد
مرا بیشتر می‌بخشد
تمام سوال‌هایم را
به صداقت پاسخ می‌گوید
مبادا نگران شوم
به خاطرم نمی‌‌خوابد
با خنده‌ام می‌‌خندد
با گریه‌ام می‌‌گرید
همه حرفهایم را می‌شنود
با این وجود نمی‌‌دانم چرا
وقتی‌ که می‌گویم تنهام
با همان قدو بالای استوار
مثل کاخی ویران می‌‌شود

No comments:

Post a Comment