Wednesday, December 12, 2012

آشنا

 
روزی روزگاری
در عبور از خیابانی
رهگذری می‌‌بینی‌
پنداری آشنا
 
به فکر فرو می‌‌روی
که او را
کجا دیده ای
کجا؟
 
خواب هنگام
سرت از خاطره‌ای شیرین
ناگهان سنگین  
در بالش فرو می‌‌رود
 
دردی تلخ
تیری انگار
سینه‌ات را می‌‌شکافد
 
نفسی به عمق آه
از گلویت می‌گذرد
که دریغ آن آشنا
روزی یگانه عشقم بود

No comments:

Post a Comment