Friday, April 12, 2013

شب

شب از پنجره
می ریزد
 درگیلاسم
می افتد
از دهن
نان و کباب تابه ای
تاب سفر ندارم
شیراز و دخترهایش را
به موج حایل می سپارم
باز می گردم
به گوری کنار حافظ
چنان کردند و چنین کنم
چنان که از او سازند محفلها
زمین که پر شد از حوریان
کسی نمی میرد از برای بهشت
مجنون
برای کدام لیلیِ در و داف
گریبان چاک
به چاک می زند
نشانِ صحرا
از شیخ می پرسد
اشارتی از او
تجارتی می شود
برجی مشرف بر فخر نیلگونمان
به حراج می رود ناموسمان
به تاراج نجابتمان
شرم دارم 
 بتراش تنم را فرهاد
که کوه سنگی شده ام
شیرین تو با خسروی من
سر و سردارد
لب نمی زنم
راه نمی دهم جز از خلوتیان
به انس نا مانوسم
معصومی تو؟
سنگ اول را تو بزن
می خندی بر رنگهای زحل
آواز قمر در گراند هتل
گران می شود سپیدیِ
برف بر کوههای سویس
سر بخوربانو ما لایک می کنیم
هر تصویری
که به شکوه می کشاند
تنهایی را
اینطور آمده ایم و
اینطور می رویم
کجایش را نمی دانم
دیر و زود دارد
سوخت و سوز را نمی دانم
طاقتم طی شد
یا بسوزانم یا نجاتم ده
من کجا او کجا
نه او خبر ز من دارد
نه من نشان از او دارم
نه خوشبختی ازهیچ کداممان
یا بد بختانه
بار هستی گران شده
خریدار ندارد کالایمان
پای هر منظومه نا منظومی
مشتری نشسته
دورش هزارو یک قمر کمربسته
آنکه یارمی پندارم
یک چشم بر من و
چشم  برنگاری دگر
نگار خود دلش با دیگری و
آن دیگری که نمی خواهمش
مرا می خواند با هزار نگاه
گوش کن!
سر بر آورده از گریبان شب
می خواند آواز
آه زندگی
منم که با همه پوچی از تو لبریزم
نه برانم که بمانم نه برانم که بگریزم
 
 
 
 
 
 

No comments:

Post a Comment