Sunday, December 22, 2013

باید بروی

باید بروی
فکر می کنم با انگشتهایم
آرام میشوند رگهای پشتم
بال میشوند بازوهایم
بال بال می زنم
فکر می کنم نه با کف پایم
مثل کف دستم می شناسم صدایت را
که صد درجه زیر صفر سرد می شود
می گوید یخ بخیر
 
یخ بخیر خوابِ قطبی
 
پر پر ریحان
بریده های گوجه بر بشقاب
پنیر سفید بر نان
میز را چیده ام
برای دو نفر
دیر آمده ای دوباره
دیگر به هیچ فکر می کنم
و لباسی برای نمایش
در نقش الیزابت
قد بلند و جوان
شاد
 
اگر کتابی داشتم
که جغدی رویش نقش داشت
مدرسه نزدیکتر می شد
از تظاهر
دور می شد
از هو هو هو
تب دارم نمی بینی
خواب بدی دیده ام
فکر می کنم
تعبیرش این است که
باید بروی
 
 

No comments:

Post a Comment