Monday, March 11, 2013

دروغ چرا؟

تو
صدای سازت بلند ولی
آیا راست می گوید؟
سکوت من
با حقیقت می آمیزد
و بر بستری از
سنگهای درخشان خاکستری
جاری می شود
همان جایی که ماهی های آزاد
در فرگشت
تخم می گذارند و می میرند
 
من  
از حقیقتی تلخ
فرزندی شیرین می زایم
با دو سر
سری که سبز است
و سری که دستمال نمی بندند
وهر دو سری در سرها در میاورند
 
تو
سازت یک کوک اساسی می خواهد
ولی تردید میکنی
آنقدر که شبی
شاهزاده ایی نا هملت
گوشواره های الماسم را
در بزاق داغش آغشت
دو قرن سکوت سینه ام را شکست
از قرون وسطای تنم گذشت
و پایم را به رنسانس باز کرد
 
--آه گوتنبرگ عزیز
دارند می چاپند حس ماهانه ام را
برخیز
ماشینی برای نشر سکوت
می خواهیم
روح مادرت شاد
شیرش حلال
شاید من نیز
فرزندی چون تو
به زهدان زمان دارم
یا نوازنده ای کر--
 
 
زمان از دستت در می رود
این ساز ناسازت را که دست می گیری
ناموست از کجای تاریخ حذف می شود؟
من
خودم را کشتم
                   در خودم
تو کجا بودی که نشنیدی؟
روحی فرامی خواند:
گوش کن
          گوش کن
                    گوش کن!
وگرنه باز   خودم را می کشم
با گاز  مایع    جامد
سیم     تار     زخمه
پدرت کشته
مادرت زن عمویت شد
تو همچنان می پرسی
چرا
   چرا
      چرا
         به دنیا آوردیم؟
 
این زمین کشت می خواهد
شخم دانه
آب نورهوای تازه
وگرنه جولانگاه گورکنان خواهد شد
 
 تو
مثل سازت
رازت همیشه برملاست
و تاریخ  مثل  پیت حلبی
اسب عربی
برد یمنی
لیموی عمانی
دزد بغدادی
چند رو دارد
زن
مثل خلیج پارس یک نام
پارسی بگویمت
دروغ چرا؟
 
بیا برقصیم
روی آب
راه بیفتیم پیاده
از اقیانوس به رود
                      خانه
همانجایی که زاده شدیم
تخم بریزیم
تکامل عبور از تردید است
برای هر یکیمان که خرس می خورد
صدتامان می رهند
                    می رسند
در این راز
بقای هنرت نهفته است
دروغم کجاست؟
 
بیا
برویم
حسابمان را با آب صاف کنیم
حافظه ات بهترمی شود
خلق می کنی
             می شنوی 
                        می بینی
 
تو که دستت پیش من رو شده است
باز روی سبیل شاعر سازمی زنی؟
راست بزن!
دروغ چرا؟
با من بیا
آ آ آ آ
 
 
 
 
 
 

No comments:

Post a Comment