Wednesday, March 13, 2013

سیاوش در آتش

اینگونه  که
سربر سینه ام
فکرت غرق
در اعماق داغ تکیلا
 
دست هایت را آتش
نمی سوزاند
           نمی گذارم
آرام جانم!
  
برایت مادر نه
ولی نا ما دری هم
نمی شوم در غیاب شاه
که خود شاه بانویم
 
گدای کور هم  بر در
سر برهنه به در گاه
نمی روم
می بینم!
 
یک بعد از ظهر
با چای و گیتار
در حضور شیرین ِ
ناپلیونِ بی ناپارت
و شعر
 
دوست باشیم
که نیستند
قدیسان کافه سر خیابان
 
با پستانک های آسان
شیرِ فراوان
ولی سیر نمی شوی
 
 تا از آتش رد نشوی  
سیاوش نمی شوی

No comments:

Post a Comment