پنجره باز است
از بلندیهای هارلم
هوای تازه بدرون
می تابد آفتاب
بی دق الباب
بر صبحِ تعطیلِ این اتاق
برچای در لیوان
پنیر در لقمه نان
من در آغوش تو
فرو می شود نفسی نو
در باز دم کلمه ای
که لای لب
جان می بازد
سزایمان سکوت است
و سوار شدن بر موجی گیج
و پیش پیش بینی
روزی که مثل حلوا
آب می شود
بر نقشه ها؟
رها
بالا می روم از آفتاب
تاافقِ سرخ آبیِ هارلم
غباری بی دغدغه که
پنجره باز است
No comments:
Post a Comment