Tuesday, May 7, 2013

ترانه دلتنگی

 
دلتنگیهایم را ترانه می کنم
باز به آخرخطی رسیده ام
نه          خط اول نیست
خط دوم و سوم هم نیستم
آن خطاط که سه گونه خط نوشتی
سر نوشتم را خط خطی
....
سکوت سر شار است از
از نگاه هایِ بی نظر
دعوت هایِ بی منظور به قهوه
بوسه هایِ بی هدف
هم خوابی هایِ بی ثمر
 
برای تو و خویش آرزویی ندارم
جز تحملِ تنهایی
اینجا سرزمینی دیگر است
زمان تند می گذرد
و برای ما شدن فرصت کم
حقیقتی نیست
جز آنکه هر کداممان
به حق و حقوقمان برسیم
حق تو و من
.....
از بخت نا یاری ماست شاید
روابطی که کار نمی کنند
یا آنچه رابطه اش می خوانیم
خود از بخت عاریست
چاره ای نداری جز آنکه تن دهی
یا تنها شوی
 
می خواهم محو شوم در تُهی
چنان که انعکاسی
از سقوطِ آخرین قطره اشکم هم نماند
که این صحنه
همچنان آینه تمام نمایِ
کسی بی من است
.....
پس از پنجه در افکندن ها
عبور از فراز و فرود ها
خسته از آدم بودن
آماده ام
به آخرخطی رسیده ام
بازنقطه
سرِ خط
......

No comments:

Post a Comment