Tuesday, May 7, 2013

نمی آیم

نمی آیم
حکم زلزال زمین هم
به سرنوشتم کمر بندد
نمی آیم
که تب کنی برایم ازعشق
تا صبح پاشویه ات کنم
حوله نمناک بر پیشانیت
از جوانیت حیف
 
به همت بلندم امید دارم
می مانم همین جا
که دیوار هایش دلتنگند
سقفش بی منت
 
نمی آیم
که بمیری برایم
تا بمیرانیَم از غصه
 
قصه ها دارم برای سرودن
ولی گناه قصه گو چیست؟
که خاطرش را می خواستی؟
آنقدر که به خاطرش پایت سِر می شد
چشمت تار
فکرت موهوم
زبانت تلخ
دستت سنگین
و من تنم کبود؟
این بود؟
 
نباشد لیلی اگر بودنش
از مجنون مجرم می سازد
تصویرِ بیابان وهمکلامیِ آهوان
جایش را ندهد به خشونت خانگی و زندان
 
آه آیا عشق تراژدیِ بزرگی است
بزرگتر از دلِ من؟
کاش مثلِ ژولیت بودم
یا  کلئوپاترا  اُفلیا
وحالا در آرامشی اساطیری
 
نمی آیم
تا عمر دارم مدیون توام
به تارِموهایت قسم آیه مویه ناله
ماه دو نیم شود
ستاره قطبی به استوا رود
نمی خواستم
اینهمه دوستم داشته باشی
که نباشد روی زمین
مردی که بیش از تو
دوستم بدارد 
ددمنشانه
حتی
 
تنهایی تاوان ترک تو
ولی بیش از این در توانم نبود
دلم یک خوابِ خوب می خواهد
نیا
دیگر
به خوابم
 
 

No comments:

Post a Comment